Saturday, December 31, 2005

yadete....

  1. yadete oonam az hanie khosheshoomade bood
  2. yadete ye bar too oon kelas shisheii/ to mano az roo sandali part kardi paiin
  3. yadete to mirafti paye takhte karikatore ma ro mikeshidi/ damaghe mano/ damaghe ham
  4. yadete man sobha ke mioomadam ye rojhe soorati mizadam
  5. mosabeghe dialoghaye film
  6. man hamishe karaye zange bado mikardam
  7. man ke sabegheye bazi too filme fateme goodarzio daram
  8. bababmam ke ye bar goft eybaba too ghavanine in madrese neveshte nabayad abroohatoono vardarin
  9. manam sibil dashtam
  10. fesado ba cheshmamon didim
  11. bad migoftan bara emtehan/ soalaii ke 3 setare daran hatman miayand/ setare momken ast biayand/ 1 setare aslan nemiayand
  12. taze moaleme ma vaghti dars miporsid ma hamaro javab midadim midad17 migoftim chera migoft khob 2khtaram mage har ki hamaro javab mide bayad 20 beshe
  13. yadete man vaghti 20 migereftam mindakhtam jelo shoma migoftam ee in chie inja oftade ke hame bebinan
  14. faghat yadame migofti vaghti nazare ma barat mohem nist aslan napors ke majboor beshi yavashaki ba sara harf bezani
  15. az har kodoometoon miporsidam migoftin bara ma mohem nist har kari mikhay bokon
  16. man az poshte inam mifahmam too ba che lahni goftiiiii

Elahi bemiri

to oona ro naferest bebin ,man chi kar mikonam!!!!
age nefrin nakardam!!!
hala vabini..

مصاحبه روزنامه شرق با نویسندگان "شبهای برره"


شروع كردن اين ميزگرد كمى سخت است. نمى دانم از كدامتان بايد شروع كنم ولى به نظر پيمان بايد بحث را شروع كند. اينكه چطور اين همه استعداد را دور خودش جمع كرد و از برره بگوييد.پيمان قاسم خانى: شروع اين طرح از روزى بود كه مهران مديرى مى خواست يك كار نوددقيقه اى بسازد. به من گفت و من و سروش و محراب دور هم نشستيم تا يك طرحى را آماده كنيم. بعد من به بچه ها گفتم مى رويم، فلان روز با طرح برمى گرديم. بعد فلان روز آمديم و هيچ كداممان هم طرح نداشتيم (يكى از تخصص هاى فيلمنامه نويسى هم اين است كه از همان جلسه اى كه برگزار مى شود، حرف در مى آوريم و مى گوييم) ما هم همان كار را كرديم. البته محراب يك مقدار كار كرده بود و شروع كرد به صحبت كردن و از طرحش گفت. سروش هم داشت مثل من فكر مى كرد. همينطور كه داشتم به روزنامه اى كه روى ميز بود نگاه مى كردم ديدم كه درباره ساخت سرى دوم «جنگ ستارگان» نوشته كه قراره زمان گذشته كاراكترها را نشان بدهد. بعد يك دفعه درآمدم و گفتم: «اتفاقاً من هم داشتم فكر مى كردم كه خوبه ما به گذشته برگرديم. من خيلى به اين طرح فكر كردم. مهران هم اين طرح را روى هوا گرفت و... بعدش هم خيلى پشيمان شدم چون قضيه دكور و نوشتن براى آن زمان كار سختى بود. خلاصه تصميم از همانجا گرفته شد و من هرچقدر به بچه ها گفتم كه خواهش مى كنم بى خيالش بشويم، مهران كوتاه نيامد. چگينى هم از طرح خوشش آمده بود و شبكه هم راضى بود. بعد هم يكى يكى سراغ بچه هاى نويسنده رفتم و ابتدا عليرضا را صدا كرديم كه از پاورچين با ما بود، خشايار هم كه در كمربندها را ببنديد كشف اش كردم. البته خودش هم خودش را كشف كرد. چون تا قبل از آن اصلاً كمدى كار نمى كرد. ژوله هم كه در كمربندها آمده بود. و خلاصه اين تيم شد كه الان مى بينيد و فكر مى كنم آرزوى هر سرپرستى باشد كه اين تيم را در اختيار داشته باشد.•پس ايستگاه جابرآباد چه بود؟محراب قاسم خانى: آن ايده براى اوايل كار بود كه همان اول هم رد شد و به اين نتيجه رسيديم كه خوب نبود. «ايستگاه جابرآباد» به نقطه چين مربوط مى شد. البته به نظرم اگر نقطه چين را از پاورچين و شب هاى برره جدا كنيم بهتر است.•اولش هم يادم است كه كمى مى ترسيديد كار را ادامه بدهيد. يادم هست پيمان مى گفت اگر كار نگرفت و مردم راضى نبودند، برره ۵۰ سال آينده را نشان بدهيم.پيمان قاسم خانى: البته يك مقدار نگران بوديم. اوايل يكى از گرفتارى هايى كه داشتيم اين بود كه مى گفتند مردم با اين لهجه ارتباط برقرار نمى كنند. كم كم داشتيم خودمان هم شك مى كرديم ولى يك مقدار پافشارى كرديم و اين شد كه الان هست.•وقتى در مجموعه پاورچين، ما با يك قوم و قبيله جديد آشنا مى شويم، آدم هايى كه از يك جاى نامعلوم با پيشينه اى نامعلوم، يعنى اهالى «برره» خيلى ها شيفته ماجرا شدند. حالا هم با آدم هايى روبه رو شديم كه كارهاى غريب و گاه عقب مانده مى كردند و بعضى از آداب و سنت هاى پذيرفته شده، اما تغيير ماهيت داده اين سرزمين را دست مى انداختند. و اتفاقاً در همين بين، ايده لهجه كه به نظرم يكى از بهترين خلاقيت هاى اين گروه به حساب مى آيد مطرح شد.پيمان قاسم خانى: آره، اين ايده برره وقتى در پاورچين آمد، يكسرى فرهنگ و سنن و لهجه را هم با خودش آورد ولى اينكه برايش تعريف كرده باشيم نه، اينطور نبود. اينكه مثلاً بگوييم از ابتدا «ويگولنزج» داشته باشيم در كار نبود. بچه ها شروع كردن به حرف زدن، يك سرى چيزهاى عجيب و غريب هم خودشان گفتند و كم كم درست شد.•يعنى همين جورى دور هم نشستيد و گفتيد و هر كس هم لهجه اى اختراع كرد؟پيمان قاسم خانى: نه، يك چيزهايى از اول نوشته بوديم. مهران و سحر ولدبيگى هم خيلى خوب كار مى كردند. يعنى كلمه هاى عجيب و غريب زياد مى گفتند. جواد رضويان هم كه آمد، يكسرى كلمات را هم با خودش آورد. مثلاً «فرق مكوله» مال رضويان بود. به همين ترتيب اين حركات در كار شكل گرفت و به كمك هم كم كم يك گرامرى براى زبان برره درست كرديم.•البته ايده وجود يك شهر به اسم برره كه فوق العاده بود و براى شما كه نويسنده هستيد هم آزادى هاى زيادى داشت ولى با كلمه محدوديت، چگونه برخورد مى كرديد. از همان ابتدا مى گويم، يعنى از پاورچين؟خشايار الوند: ببين مجيدجان، يك دوستى كه سرش به بدنش مى ارزيد، گفته كه محدوديت هميشه خلاقيت مى آورد.نمى دانم اين حرف چقدر درسته ولى ما هر وقت كه خواستيم يك سوژه معاصر را به برره اى ترجمه كنيم، خيلى كار سختى بوده و اصولاً در نمى آمد. مثلاً من يك قسمتى درباره فوتبال نوشتم به اسم «داربيد» كه بچه ها خوششان نيامد و گفتند خيلى موضوع «رويى» بوده و خيلى از اصطلاحات براى الان بوده و ربطى هم به برره نداشته. ولى اگر اين اتفاق بيفتد كه ما بتوانيم سوژه ها و مشكلات روز را در آن زمان پياده كنيم خيلى خوب مى شود و اين محدوديتى كه شما گفتيد به نفع ما مى شود.

(در همين لحظه سروش صحت، و «اميرمهدى ژوله، هم از راه مى رسند. مثل اينكه سروش از دفتر صداگذارى فيلم تقاطع آمده و ژوله هم از پاى قرارداد يك خانه.) به نظر من شخصيت اصلى سريال «برره» است. ما رل اول سريال مان كل «برره» است. يكسرى فرهنگ است، يكسرى آدم در برره زندگى مى كنند، يكسرى معمارى وجود دارد و يكسرى آداب و رسوم عجيب و غريب كه همه اينها، مجموعه اش شده «برره» و به عقيده من ابعاد كارهاى نودتايى در «برره» خيلى گسترش پيدا كرده. احساس من اين است كه برره يك خودكشى براى برنامه هاى ۹۰ شبى است. يعنى شما هيچ تهيه كننده و كارگردانى را پيدا نمى كنيد كه قبول كند برنامه هر شب را با اين ابعاد درست كند. سياهى لشگر، لباس قديمى، دكور عظيم، گويش متفاوت و... صحنه هاى خارجى، ترس از نگرفتن. ولى يك نكته درباره شب هاى برره مثل ديگر مجموعه ها وجود داشت و آن هم اين بود كه ۲۰ قسمت طول كشيد تا ارتباط برقرار شود ولى مردم از شب اول از ما توقع يك برنامه در حد «پاورچين» را داشتند. و خدا را شكر در ده، پانزده قسمت اول اين ارتباط پيدا شد. ما خودمان هم در ابتدا نمى دانستيم چه مى شود.• اما با توجه به اين حرف ها، يك تعبير در محافل عمومى از برره مى شود و آن هم اين است كه مى گويند برره، به نوعى كشور ايران است و ما در اصل در اين مجموعه كارهاى روزمره خودمان را نقد مى كنيم.پيمان قاسم خانى: جدى مى گويى؟ مى گويند برره ايرانه؟!!ژوله: براى من برره هميشه برره بوده و هست. برره يك جايى است كه آدم هاى متنوعى دارد با اخلاقيات زشت و ناپسند كه دور هم جمع شدند در شهرى به نام «برره». ما يك فيلترى داريم به اسم «برره» كه همه سوژه ها وقتى از اين فيلتر عبور كنند، يك چيز ديگرى مى شوند. ما يك ديوانه خانه و ناكجاآباد و... داريم به اسم برره.صحت: من بگويم برره كجاست؟ برره قبل شرره است. (خنده جمع)خشايار الوند: پس اگر ما توانسته باشيم اخلاق ها، فرهنگ ها و خصوصيات بد خودمان را نقد كنيم كه موفق بوده ايم. پيمان قاسم خانى: آره بابا، برره ايران است ديگه. ولى جاهاى بد ايران. يكسرى ايرانى هاى بد هستند. محراب قاسم خانى: اما نشان دادن اخلاق هاى خوب هم اصلاً چيز خنده دارى نيست. سروش صحت: چرا عزيزم. آن هم خنده داره. ژوله: شما واقعاً اينجا را ايران مى دانيد؟ من فكر مى كنم كه...پيمان قاسم خانى: پاشو برو بيرون... پس تا الان درباره چى داريم بحث مى كنيم. (صداى خنده جمع بلند مى شود و همه يك صدا مى گويند: «اين هيچى نوفهمه...»)ژوله: آخر من حرفم اين است كه وقتى توى برره قرار است يك نفر عاشق بشود، ما نمى گوييم كه توى ايران چه جورى عاشق مى شوند بايد ببينيم در ديوانه خانه اى مثل «برره» چطور عاشق مى شوند. محراب قاسم خانى: آره درسته. ولى اگر بخواهيم خصوصيات «برره» را به يك كشور نزديك كنيم، قطعاً به «ايران» نزديك تر است. ژوله: البته من فكر مى كنم، متاسفانه ايرانى ها خودشان را به برره نزديك كردند. پيمان قاسم خانى: اتفاقاً به نظرم اين حرف درست است كه ما هر چيز را كه مى بينيم به زبان برره اى ترجمه اش كنيم. يعنى «برره» جايى است كه قواعد پوچ خودش را دارد ولى يكسرى خصوصيات هم دارد كه به ايرانى ها نزديك تر است. مثلاً بخشدارى ما يك مدل از ايران است ولى غذاى «نچفسكو» قوانين خود «برره» است. البته نكته اى هم هست كه دوست دارم اينجا بگويم. اينكه سليقه همه فرق مى كند ولى خودم اين موضوع را خيلى دوست دارم. مى دانم محراب هم دوست دارد. اينكه خيلى ها مى گويند كمدى ارزشمند، مثل «چاپلين» است كه حرف هاى خيلى خوبى مى زند. و بعد انتقاد اجتماعى هم دارد، من شخصاً طرفدار «چاپلين» نيستم ولى «برادر ماركس» را خيلى دوست دارم. اون دنيا برايم لذت بخش تر است.همان فضاى عجيب و غريب را دوست دارم. به نظرم الگوى «برره» از آنجا است. ما خيلى از قسمت هاى انتقادى داريم كه همان ايرانى بازى ها را در آن مى گذاريم ولى قسمت هاى مورد علاقه من آنها نيستند. چيزى كه من دوست دارم اين آداب و رسوم عجيب و غريبش است. صحت: ولى خدائيش پيمان، سرپرست دموكراتى است. •مثلاً ايده «سربازى» براى ايران است ديگه؟ پيمان قاسم خانى: آره ولى آن تفنگ كه باز مى شود و بعد تبديل به سماور مى شود يك اتفاق برره اى است. ژوله: و اينكه يك كور را مى برند سربازى، اين اتفاق در برره رخ مى دهد. پيمان قاسم خانى: من از همين جا هم اين اعتراف را مى كنم كه فرق هجو و هزل و... را نمى دانم. حوصله ندارم كه بروم كتاب بخوانم، ببينم فرق اينها چيست. تازگى چون به اين كار مى گويند، هجو فهميدم هجو چيست. ولى مثلاً قضيه سماور را كه گفتم هيچ چيز انتقادى نيست و هيچى هم ندارد. ولى همين جورى باحاله. نمى دانم اسمش هم هجو است يا چيز ديگر. يا مثلاً آن قسمت كه آزمايش ادرار مى دهند و يكى كوزه دستش مى گيرد، در اون لحظه هيچ چيز را نقد نمى كنيم، ولى دوست دارم يك چيز خنده دار بگويم. خيلى ببخشيد اگر سطح پائين است. توى اين جمع من و محراب اين كارها را دوست داريم. عليرضا و خشايار موضوعات روز را خوب كار مى كنند. سروش هم يكسرى سوژه هايى را كار مى كند كه ما بيشترش را نمى توانيم بگوئيم. (خنده)ژوله هم مخلوط است.•اينها كه دقيقاً در كار مشخص است. يعنى اگر اسم نويسنده هم نوشته نشود، معلوم است كار نوشته چه كسى است. ولى اينكه سيستم ها متفاوت است يك مقدار به كار ضربه مى زند، اين طور نيست؟ پيمان قاسم خانى: نه، به نظرم ما براى سليقه هاى مختلف مى نويسيم. خشايار الوند: به نظر تو يكدست نمى شود؟ •چرا يكدست مى شود ولى مثلاً در قسمت سربازى مشخص است كه پيمان نوشته چون بار فانتزى كار بيشتر است. البته اين اتفاق خيلى خوبى است كه در بين مخاطبان تلويزيون افتاده. كه منتظر مى مانند، ببينند نويسنده چه كسى است بعد تماشا كنند. خشايار الوند: البته بعضى ها هم مى فهمند نويسنده چه كسى است، ديگر نمى بينند. (خنده جمع)پيمان قاسم خانى: بعضى ها هم مى بينند نويسنده چه كسى، نمى گذارند بچه ها شون سريال را ببينند. (خنده جمع)•ولى من هنوز جواب خودمو نگرفتم.خشايار الوند: ببين مجيد، شخصيت برره، اين قدر پررنگ و محكم است كه خودش كار را يكدست مى كند. يعنى هم قسمت هاى من برره اى مى شود و هم قسمت هاى پيمان، عليرضا و... به نظرم برره خودش را به قضيه تحميل مى كند و باعث مى شود كه كل نوشته ها يكدست شود. پيمان قاسم خانى: البته حرف مجيد را قبول دارم كه يكدست نيست. ولى به دليل وجود برره آزاردهنده هم نيست. خشايار الوند: آره. خيلى از خط بيرون نيست. من يك نكته اى درباره برنامه هاى نودتايى بگويم. اينكه به نظرم مديوم نودتايى مثل ساندويچ است ارزش غذايى آنچنانى ندارد ولى خوشمزه است. سريع ساخته مى شود، سريع هم مى توانى مصرف كنى و سريع هم هضم مى شود. خيلى ها هم دوست دارند. ولى اگر شما هر شب مجبور باشى، چيزبرگر بخورى، حالت بد مى شود. يك شب بايد چيزبرگر بخورى، يك شب هات داگ، يك شب مرغ سوخارى و... بايد تنوع وجود داشته باشد تا بتوانى هر شب ساندويچ بخورى. اينجا هم همين جورى است. اصلاً ممكن است شوخى اى كه ژوله مى نويسد، من دوست نداشته باشم. •اصلاً تا به حال اين اتفاق افتاده؟ ژوله: ما اكثراً قسمت هاى همديگر را دوست نداريم!!خشايار الوند: آره، پيش آمده. خيلى قسمت ها، يكسرى شوخى ها را گذاشتيم و ديديم كه بچه ها ادامه اش ندادند و اين يعنى خوششان نيامده. برعكس هم شده كه همه با آن شوخى حال كردند و ادامه اش دادند. خيلى وقت ها يك قصه به عنوان يك قصه فرعى در يك قسمت مطرح مى شود و اين قدر براى همه ما جذاب است كه در پنج قسمت بعد مى شود يك قسمت اصلى و جداگانه. البته بسترى كه پيمان با كمك بچه ها فراهم كرده بود اين فضا را به وجود آورد. سوژه هايى كه الان به صورت روتين درآمده مطمئن باشيد سوژه اى بوده كه همه دوستش داشتيم.•يعنى اصلاً از قبل هماهنگ نمى شود كه فلان تكه و يا فلان حرف را در متن مى گذاريد؟خشايار الوند: نه اصلاً موقع نوشتن اين اتفاق نمى افتد. چون نمى شود سر يك متن، ساعت دو نصف شب زنگ بزنم به پيمان كه من يك شوخى خوب دارم. بذارم يا نه؟ چون ما الان تقريباً ذائقه تماشاگر و بازيگرمان را مى دانيم. مثلاً بعضى از بازيگرها مى آيند و مى گويند كه اين ديالوگى كه نوشتى براى شخصيت من نيست. من بايد به او احترام بگذارم، چون او است كه متن من را بازى مى كند. رودربايستى هم با هم نداريم.و اتفاقاً يكى از دلايلى كه با هم خوب كار مى كنيم همين است. مثلاً پيمان متن را مى بيند و مى گويد كه من حال نمى كنم ولى باز اين اجازه را مى دهد كه متن كار شود.•خب اين شايد به خاطر كمبود زمان باشد كه پيمان چنين اجازه اى را مى دهد.خشايار الوند: نه، اين در مورد من صدق نمى كند چون من هميشه به موقع متن هايم را آماده مى كنم.پيمان قاسم خانى: آره، خشايار شاگرد اول است. راستى يك سرى از بهترين متن هايمان هم توسط عليرضا نوشته شده. عليرضا سابقه كار تئاتر دارد و فارغ التحصيل تئاتر هم هست. به واقع يك سرى ديالوگ هاى درخشان دارد كه من شخصاً حسوديم مى شود.محراب قاسم خانى: متن هاى عليرضا يك خصوصيت دارد. اول كه متن را مى نويسد همه كه مى خوانند هيچى نمى فهمند ولى وقتى ساخته مى شود عالى مى شود.ژوله: خدائيش ببينيد از عليرضا هم كه صحبت شد، خودش حرف نمى زند و باز ما درباره اش حرف مى زنيم. (خنده جمع) پيمان قاسم خانى: من اين مقدمه را گفتم كه خودش حرف بزند.عليرضا ناظرفصيحى: راستش سئوالات شما كلى بود و بايد پيمان جواب مى داد. احساس كردم توضيحات پيمان و خشايار و بچه ها كامل است.

Friday, December 30, 2005

http://barareh.ir


بالاخره تاريخ برری هم تدوين ميشه و همه با برره و تاريخش آشنا ميشن . ولی برره همين جاست . همين دنيايی که ما توش زندگی ميکنيم. آدمايی که برای هم ميزنن همديگه رو اذيت ميکنن پاچه خواری ميکنن ولی با هم ميخندن همديگه رو شاد ميکنن به هم کمک ميکنن. رسوماتی دارن يه سری به ديد ما درسته يه سری هم غلط و مسخره ولی به رسوماتشون پايبندن. يه سری از برره ايها اصلشونو فراموش ميکنن و به دنبال حال هستن يه سری هم حتی حاضر نيستن لهجه خودشونو اصلاح کنن .همه شون خوبن . اگر بخوان متجدد باشن و در حال زندگی کنن و يا هنوز رسومات قديميشونو داشته باشن و عوض نشن قابل احترام هستن.همشون مثل ما هستند . به همين دليل ازشون خوشمون مياد همين مسئله که تاريخ ايران رو با تاريخ برره پيوند دادن نشون ميده که منظور اونها هم اينه که همه ما برره ای هستيم . فقط بعضيامون فراموش کرديم يا ميخوايم نشون بديم که فراموش کرديم. پس قبول کنيم برره ای هستيم خودمونو دست بالا بگيريم. از گذشتمون فرار نکنیم ولی با حال پیش بریم.

Thursday, December 29, 2005

مجموعه طنز شب‌هاي برره











طغرل/کیانوش استقرار زاده/شیر فرهاد/جان نثار
بگور/کیوون/دکتر برره/سحر ناز /شاخ شمشاد /
سالار خان/دو برره/سردار خان /شادونه/لیلون

Wednesday, December 28, 2005

ليلا حاتمي فرزند علي حاتمي وبازيگر مطرح سينما كه در فيلم حكم بازي قابل قبولي دارد مي گويد :براي من از كودكي ،سينما با چند آدم معنا پيدا مي كرد كه يكي از آنها كيميايي بود. اين آدمها از نظر علاقه و خاطرات دوران كودكي براي من مانند خود سينما هستند هميشه دوست داشتم در فيلمي از كيميايي بازي كنم ومهمتر ازايفاي نقشي در فيلم ،در توليد يك فيلم از كيميايي نقش داشتن برايم مهم تر بود هميشه دوست داشتم در فيلمي از كيميايي باشم حتي اگر فيلم خوبي نشود وآنرا دوست دارم مهمترين ويژگي كيميايي از نظر ليلا حاتمي اين است كه در مقابل بازيگر قرارنمي گيردچون توانايي هاي بازيگررا بيش از آن كه جلوي دوربين برود حدس زده .او از بازيگر توقع ندارد و مي خواهدبه او كمك كند ‌‌ كيميايي بازيگررا اذيت نمي كند وبراساس توانايي بازيگر صحنه را تغيير مي دهد دركاربابازيگر اهل خودنمايي نيست وقتي حين بازي احتمالا اشتباهي رخ مي دهد سريع عكس العمل نشان نمي دهد فضاي كاربا كيميايي درعين حال كه دقيق وحساب شده است راحت وفانتزي است سر صحنه او چيزي به نام علافي وجودندارد برايم ديالوگ گفتن و صحبت كردن در خيلي از صحنه ها خيلي سخت بود سختي كه خيلي دوست داشتم وچندش آور نبود وبه خاطر همين سختي ها بود كه در حكم بازي كردم هيچ وقت توقع نداشتم كه كيميايي همه چيز را درباره شخصيت به من بگويد حتما خيلي چيزها است كه فقط خودش مي داند الان نمي دانم چرااين حرف را مي زند ولي شايدده سال ديگر بفهمم .در فيم ليلا هم چنين تجربه اي داشتم

::داستان حکم ::





دوتا پسر و دختر دانشجو (فروزنده و محسن) از دهاتى به «نام چشمه سر» براى تحصيل به تهران مى آيند. بعد از نهضت هاى دانشجويى و شكست هاى پى در پى اى كه صورت مى گيرد پسر جذب قدرت مى شود و دختر به شهرستان خودشان برمى گردد و در آنجا در شركت يك مهندس بساز و بفروش منشى مى شود و بعد ارتباطى بين آنها شكل مى گيرد. از طرف ديگر پسرى به نام سهند عاشق دخترى به نام دريا بوده كه خانواده دختر با ازدواج آنها مخالفت مى كنند و دختر را به پاريس مى فرستند، اما دختر طاقت نمى آورد و به تهران برمى گردد و با سهند به شمال كشور مى روند كه با مرگ مشكوك دختر تمام روياى سهند به هم مى ريزد. سهند در همان شهر مى ماند و با آشنايى با مهندس بساز و بفروش در شركت او مشغول به كار مى شود. اين مهندس با بهره گيرى از پريشانى اين چند جوان و گرفتن شناسنامه و مداركى از آنها براى بيزينس اش سعى در سوءاستفاده از آنها دارد. تا اين كه يك شب آنها تصميم مى گيرند با كمك محسن شبانه به خانه مهندس بروند و مداركشان را از گاوصندوق او پس بگيرند. فيلم از اينجا شروع مى شود كه بعد از خارج شدن از خانه مهندس، فروزنده به محسن مى گويد تو براى كمك به ما نيامدى بلكه هدف ديگرى داشتى و محسن هم مى گويد تو هم قرار نبود به مهندس شليك كنى در اصل محسن به دليل تباهى خودش و رابطه سياه اش با آن گنگ مافيايى قصد دارد يك رابطه درست با فروزنده برقرار كند ولى امكان پذير نيست، چون دختر هم خيلى چيزها را از دست داده، به طورى كه خيلى راحت اسلحه به دست مى گيرد.

Za...& Ha... 's way of saying bye

Ali Ali
Ya Ali

Tuesday, December 27, 2005

zange fizik/sevome dabirestan/omidvaran

Dokhtaram vaghean dalile in vaziate darsi chist?
Besyar Moteasefam
Emza
Fereydoon far
----------------------------------------------------
yadete che shari be pa shode bood,sharare rafte bood be mamanam neshon dade bood mamanam migoft be jaye inke hameye serialaro ba tekrareshoon bebini beshin dars bekhoon ke moalemetoon injoori nanevise

Ax Haye Bi Rabt






(جشنواره بين المللي فيلم فجر (دوره هاي گذشته







بهمن فرمان آرا فيلم جديدش را با گلشيفته فراهاني در آلمان مي سازد



بهمن فرمان آرا « سفر به تاريكي » را اواسط اسفند ماه امسال در برلين جلوي دوربين مي‌برد.
به گزارش خبرنگار هنري ايسنا، نقش آفريني گلشيفته فراهاني و رضا كيانيان (كه حضور كوتاهي در اين فيلم خواهد داشت) تاكنون قطعي شده است.
فرمان آرا در اينباره به ايسنا گفت: بقيه هنرپيشه‌ها به دليل مخارج زياد از آلمان انتخاب خواهند شد، حتي هنرپيشه‌هاي ايراني را از ايرانيان مقيم آلمان انتخاب مي‌كنيم.
وي درباره عوامل پشت دوربين نيز تصريح كرد: اگر برنامه‌ها هماهنگ باشد آقاي كلاري به عنوان فيلمبردار در اين پروژه حضور خواهند داشت. البته يك دستيار هم همراه من خواهد آمد و بقيه عوامل از طراح صحنه و گريم و ... در آلمان انتخاب خواهند شد،اين موضوع به درخواست تهيه كننده كه يك سرمايه گذار آلماني است صورت مي‌گيرد.
براساس همين گزارش، داستان « سفر به تاريكي» تماما در برلين مي‌گذرد ،داستان دختري است که با يك چمدان پر از ترشي و سبزي به فرودگاه برلين وارد مي‌شود تا به شوهرش كه آنجا مشغول تحصيل است ملحق شود اما شوهرش دنبالش نمي‌آيد اين آغاز فيلم «سفر به تاريكي» است.
بهمن فرمان آرا هم‌اكنون « يك بوس كوچولو» را برپرده ي سينماها دارد.

Monday, December 26, 2005

Sunday, December 25, 2005

Age asheghe dialog haye kimiaie hastin hatman in matlabo bekhoonin

قيصر
من بودم، حاجي نصرت، رضا پورصت، علي فرصت، آره و اينا خيلي بوديم.ميوه تو عزا طعم نداره.تو اين دوره و زمونه، مرام و معرفت، خيلي كم شده. قيصرخان. مي دوني چرا؟ چون همه اش را خودت برداشتي.به هر كسي گفتم نوكرتم، با خنجر گذاشت تو پشتم.قيصر كجايي كه داشتو كشتن؟سه دفعه كه آفتاب مي افته، سر اون ديفال، سه دفعه كه اذون مغربو بگن، همه يادشون مي ره ما كي بوديم واسه چي مرديم. همون طور كه ما يادمون رفت.خدايا اگر هركي پير مي شه، دلش هم كوچك تر مي شه، منو پير نكن كه اصلا حوصله ش رو ندارم
.گوزنها
نمرديم و گولّه هم خورديم.وقتي رفتي، نفهميدم كي داره مي ره. حالا كه اومدي، مي فهمم كه اومده.به اش گفتم كه رضا ـ اسمش رضا بود ـ گفتم: رضا، نوكرتم. باوفا، اين همه حبس واسه يه مرافعه؟ گفت: نه، قاتي هم داره . گفتم: قاتيش چيه؟ گفت: يه قتل جزوي .اگه رضايت دادي كه دادي. اگه نه، اون موقع من مي مونم و تو و يك ضامن دار اين قدري. قضيه دختر كاروانسرا داره رو هم رو مي كنم. خلاصه خود داني.اصغر آقا، دستم به مغزم نمي رسه... سفر حج مي كني اگه امشب منو بسازي.فقير در دنيا هميشه واژگون است. واژگون هم لغت خوبيه ها. ادبياتي ادبياتيه.خيلي دوست دارم كلكم درست و حسابي كنده بشه.هنوزم ماتي. هنوزم كم حرف مي زني. هنوز تو چشات عشقه. حتما هنوزم دروغ نمي گي. مثل يك كفتر رو شونة من.تيغ و ابريشمهمه زبوني هم حرف مي زنه، حتي سگي.اصلش؛ مرد اونه كه آلودة خوشبختي نشه.آدم سالم يعني بي غيرت. اصلا خوشبختي تو اين دور و زمونه، يعني بي غيرتي.خودشو بسته به سگش. سگش هم بسته به تريلي.عمر، عين ساختمونه. مفيد داره، زير جرز داره، توالت داره، غذاخوري داره، خواب داره، گرما داره، سرما داره، پنجرة رو به خيابان داره، رو به بيابون. خلاصه اين كه پرت هم داره. پرت يعني اضافه، به درد نخور، بي مصرف، زياد اومده.دندان ماريك جا هست كه بايد وايستي. يك جا هم هست كه بايد در ري. اما خدا نكنه جاي اين دو تا با هم عوض بشه. ديگه تا آخر عمر، بدهكار خودتي.گروهبانآدم تو زمين خودش بميره، بهتره. زندگي شايد يه جاي ديگه خوش بگذره. اما دل سنگيني اش هميشه مي مونه.تجارتتو عاشق زني شدي كه مي گه نمي دونم بچه م مال كيه. اين ديگه قانون مي خواد؟ اين غيرت مي خواد. تويي كه هنوز آن قدر غيرت داري كه جور كيف گمشدة بابات رو بكشي، حيف نيست عشقت رو به همچين زني بدي؟
ضيافت
ببينيد يه چيزي مي گم، نه نياريد، اما آرة الكي هم نگيد. يك سال و روز و ساعتي را قرار مي ذاريم، هر كي، هر چي شده، يكي بارش بار شده، يكي بارش افتاده، خدا كنه همه مون كاردرست بيايم. خلاصه يك دفعة ديگر، دور هم جمع بشيم، آره؟هر كي نه ته دلش اومد، دستش را بكشه كه اگه حالا بكشه، بهتر از اينه كه نياد و زير و رو بكشه.چند دقيقة ديگه توپ در مي ره و افطار مي شه. چند ساله كه روزة اين رفاقت را گرفتم.زويا چيه بابا؟ سويا. سويا يه چيزيه عين گوشت. من چيزهايي كه عينشه رو خيلي خوب بلدم. عين خانه،
عين ماشين، عين زندگي، عين زن و بچه.خون كه نكردي خون دل خوردي.
سلطان
سلـــطان عاشــق شــدي؟ مي سوزونتت ها.هميشه همين طوري بوده. يه آدم بي فاميل بي ستاره از يه چيز با ارزش دختره مي گذره، به اش مي ده. دختره ازش تشكر مي كنه، اشك مي ريزه. بعد بي فاميله سوار موتورش مي شه مي ره. تو راه دلش مي گيره. بعد واسه خودش خونه ش، ننه ش، مدرسه ش مي خونه يا واسه ا ش مي خونن.كرم چقدر گفتي نوكرم، راستي تو چرا هميشه اون وري؟ قربون اون زخم قمه ت.اعتراضسلامتي سه تن، ناموس و رفيق و وطن. سلامتي سه كس، زنداني و سرباز و بي كس. سلامتي آزادي، سلامتي زندوني هاي بي ملاقاتي.با خانوم كه بلند حرف نمي زنن. خانوم، خانومه. سبزي فروش كه باشه، احترامش بيشتر.مرتيكة مرغ.
سربازهاي جمعه
اون حرف نمي زنه. مي گه قبل از اتفاق كه آدم حرف نمي زنه. بعد از اتفاق هم كه ديگه تمومه.ما وقتي تو خودمون حرف مي زنيم، گندمون در مي ياد.غول تو شيشه كه غول نمي شه.مثل اين كه جمعه ما مال اين كارهاست. بقية روزها هم تعطيله.
حكم
ما كه پيرهنمون رو يك بند خشك مي شه.هشت تا تخم مرغ بنداز تو كره. زرده اش را هم به هم نزن. مي خوام وقتي مي خورم، ببينم، رؤيت كنم.اطاعت از رفاقت.ازت خوشم مي ياد، اما تا يه جاهايي.ما تو تاريكي بهتر بلديم لايي بكشيم.زن لال هم نعمتيه ها.شما با من چته؟به اين رستوران نمي ياد آخور داشته باشه. اون هم با اين همه يابو.ما معتاد هميم، خيال مي كنيم عاشقيم.من تو رو خيلي، عاشقت ام.من اگر خودم نروم، خودم كار خودم را تموم نكنم، تمام عمرم را بو گند مي گيرم.اسلحه كه داشته باشي، همه چي ساده تر مي شه.

Arian

« مكس »

dar cheshme bad

Friday, December 23, 2005

بهرام رادان در فیلم جدید داریوش مهر جوئی


بهرام رادان پس از بازگشت از سئول از میان پیشنهای رسیده حضور در جدید ترین ساخته داریوش مهرجوئی ، بنام علی سنتوری را پذیرفت. گلشیفته فراهانی، مسعود رایگان و نسرین مقانلو از دیگر بازیگران فیلم هستند. که قرار است از 20 روز آینده جلوی دوربین تورج منصوری حاضر شوند.از بهرام رادان در حال حاضر فیلم حکم به کارگردانی مسعود کیمیائی در حال نمایش است.

پرويز پرستوي


تاريخ تولد: 1334 (همدان)
مدرك تحصيلي: ديپلم طبيعي
داراي مدرك درجه سه هنري (معادل ليسانس) از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي.

مهناز افشار



تاريخ تولد: 1356
مدرك: ديپلم علوم تجربي

ضرغامی در برره








بگوري هم ادامه داد: « شب‌يلدا بشد عزت ويومد/ براي مفلسان رحمت ويومد چنان پيچيده عطر پاچه‌خواري / توگويي هيات دولت ويومد برم قربون جيب پرزپولش/ اگر هم پول هم وده لذت ويومد»
و در آخر خطاب به ضرغامي گفت: «خوب بيد؟»