Wednesday, November 30, 2005

Jean Reno

Aishwarya Rai

شمعي در باد




Hale Barry

Natalie Portman

Old Money Gallery






Googoosh

بهرام رادان


در هشتم اردیبهشت ماه سال 1358 در تهران به دنیا آمد.دوران تحصیل وی ، در مدارس شهید فرهنگیان (ابتدایی) ، هجرت (راهنمایی) ، برهان و متین (دبیرستان) سپری شد و در سال 76 موفق به اخذ دیلپم شد. در سال 1377 به دلیل قبول نشدن در رشته دلخواهش به خدمت نظام وظیفه رفت. اما پس از گذارندن 5 ماه از خدمت سربازی در دانشگاه آزاد تهران در رشته مدیریت بازرگانی قبول شد و به دانشگاه رفت.همزمان با ورود به دانشگاه در کلاسهای آموزش بازیگری تحت نظر ثریا قاسمی ، میکائیل شهرستانی و فهیمه راستگار شرکت کرد و پس از مدت کوتاهی از ورودش به کلاسها توسط موسسه شکوفا فیلم برای فیلم شور عشق دعوت به کار شد.

حكم






نويسنده و كارگردان: مسعود كيميايي
تهيه كننده: مسعود كيميايي، كارگاه آزاد فيلم - سرمايه گذار: غلامرضا شريفي
بازيگران: عزت‌الله انتظامي، خسرو شكيبايي، ليلا حاتمي، بهرام رادان، پولاد كيميايي و مريلا زارعي و با شركت: لادن طباطبايي، كارينا كيميايي، داوود عمادي، علی اصغر طبسی، يوسف آزاد، ناهيد‌خيرابي، فرزانه ارسطو و ليلا بوشهري و با حضور: سعيد پيردوست، داريوش اسدزاده ، اكبر معززي و جلال پپيشوائيان و با معرفي ميترا صالحي، بهرام فتاحي، محسن هنرمند و سعيد روحاني
مدير فيلمبرداري: عليرضا زرين دست
تدوين: جعفر پناهي
موسيقي: مسعود كيميايي، جعفر پناهي
طراح صحنه و لباس: كيوان مقدم
طراح چهره پردازي: عاطفه رضوي
صدا: اسحاق خانزادي
عكاس: بابك برزويه
تاريخ شروع فيلمبرداري: 15 آبان 1383 - نوشهر
تاريخ اكران: 9 آذر 1384

خلاصه داستان: « حکم که صادر شد، بايد اجرا بشه، اگه بترسی، تاخير کنی، يا جا بزنی، حکم خودت صادر می شه ... »
ماهيت پول خريد و فروش است. آنانی که ميان پول و معامله زندگی می کنند، عاقبت به صدور حکم يكديگر می رسند.
رضا معروفی خود صاحب حکم است، اما آن را اجرا هم می کند. او سهند را امان می دهد، به خانه می آورد و برای گرفتاری اش چاره ای می يابد. محسن و فروزنده هر دو جوانند و عاشق؛ محسن اما خون و اسلحه و پول را انتخاب می کند. حتی در مقابل فروزنده حکم صادر می شود.

يادداشت كارگردان: بيست و پنجمين فيلم، بيش از چهار دهه، حکم، يكي است. اين فيلم هم گوشه ای از همان فيلم هاست که در تاريكي مانده و نشان داده نشده.
همه جای زندگی « حکم » هست، از عاشقانه ها تا مرگ، از هوای خوب عشق تا زخم. يك رضا در فيلم « حکم » هست که آقای انتظامی آنرا بازيش می کند. اين رضا عقيده دارد، انسان يك سرمايه بزرگ دارد که اين سرمايه ميزان شهامت او در مرگ خواهی است، به وقت تحقير و توهين می توانی در اين جهان نباشی. « مرگ » انسان را کامل می کند.
فيلم « حکم » زندگی را احمد رضا احمدی گفت اين حلقه آخر ماست. ما اين آخرين ها را، « حکم » را به آپارات گذاشته ايم، نمايش های آخر است.
اما من برای نمايش آخر به آپارات نمی روم، به احمدرضا گفتم، زود است، تا ببينيم حکم چيست.

Monday, November 28, 2005

گلشيفته فراهاني

Web site haye morede alagham

Khosro Shakibaee

Shahram Haghighat Doost


Mehran Modiri

Hadis Fooladvand

Hanieh Tavassoli

Hedieh Tehrani



Laleh Skandari


Mahnaz Afshar



Mahtab Keramati


Shaghayegh Dehghan




من در روز چهارم اسفند ماه سال 1357 درست سه ماه قبل از اينکه برای اولين بار سوار هوا پيما بشم, در يکی از شهر های کوچک دانشجوی آلمان به اسم لان گسين به دنيا آمدم و بعد از سه ماه در لوايل سال 1358 که مصادف شد با اتمام تحصيلات پدرم, وقوع انقلاب, آغاز دلتنگی های مادرم و هفت ساله شده خواهر بزرگم ما به کشور بازگشتيم و به دليل کار پدرم به مدت 6 سال در شمال کشور ساکن شديم و من , خواهر بزرگترم و خواهر و برادر کوچکترم که در همان شهر های شمال کشور به دنیا آمدند و به خوانواده ما پيوستند دوران کودکيمان را تا قبل از مدرسه رفتن من در فضايی خوش و آرام گذرانديم و بعد از 6 سال, خانواده 6 نفری ما به تهران آمد و در تهران ساکن شد و من به مدرسه رفتم .سالهای بين اول ابتدايی تا گرفتن ديپلم ساده ترين, سطحی ترين و بی دغدغه ترين سالهای زندگی من بود . بدون هيچ اوج و فرودی. مثل يک شاگرد خوب, مودب و سر به زير و هيجان انگيز ترين قسمت سالهای تحصيلی من شرکت در برنامه های ورزشی و فرهنگی بين مدارس بود!تا اينکه در تابستان سال 1374 زمانی که هفده سالم بود برای گذراندن اوقات فراغت در يکی از کلاسهای عروسک گردانی فرهنگسرای امير کبير ثبت نام کردم و با فضای تازه ای آشنا شدم که خيلی لذت بخش تر از فضای يکنواخت , تکراری و بی هيجانی بود که تا آن زمان داشتم .فضايی که آدم را وادار به فکر کردن و ايجاد خلاقيت می کرد و دو سال بعد, همزمان با امتحانات نهايی سال چهارم دبيرستان از طرف معلمی که در آن کلاس با هم آشنا شده بوديم به يک گروه تئاتر عروسکی که برای جشنواره عروسکی آماده می شدند معرفی شدم و آغاز به کار کردم .صحنه, اجرا و تماشاچی بی نظير بود . کار کردن با عروسکهای نمايشی رو دوست داشتم . بنابراين به ديپلم رياضی که گرفته بودم هيچ اهميتی ندادم و تصميم گرفتم با تمام تلاشم به اين رشته ادامه بدم . اما آن اجرا . اولين و آخرين تجربه تئاتر عروسکی من شد .از طريق يکی از همان همکارهای گروه تئاتر عروسکی به خانم گلچهره سجاديه که مشغول تشکيل يک گروه تئاتر بود و اجرای نمايش بود معرفی شدم و همکاريم با آن گروه شروع کردم .فضايی جدی تر , سنگين تر , پيچيده تر و عجيب , خيلی عجيب . سه ماه تمرين و دوماه اجرا .پنچ ماه کار کردن با يک گروه حرفه ای تئاتر با عث شد تا پيش خودم قسم بخورم که تا آخر عمرم به کار تئاتر ادامه می دهم و همزمان و بازهم طريق يکی از همکاران همان تئاتر عروسکی به يکی از تهيه کننده های گروه کودک تلويزيون معرفی شدم و کار نوشتن من آن برنامه را هم شروع کردم و پيش خودم فکر کردم خب می توانم هر دو کار را با هم انجام بدهم . بازی در تئاتر و نوشتن برای تلويزيون . اما بازی در سريالهای تلويزيونی , هرگز !طولی نکشيد که يکی از همان کارگردانهای گروه کودک تلويزيون , اجرای من را در آن نمايش ديد و به من پيشنهاد بازی در سريالش را داد و من بعد از دو هفته ترديد پذيرفتم !کارم را در تلويزيون با فعاليت در گروه کودک آغاز کردم و شدم عضو جدايی نا پذير خانواده تلويزيونی ها . در اين بين در دو کار سينمايی هم بازی کردم زير نور ماه و نقش کوتاهی در فيلم سيندرلا و بعد بلافاصله به آغوش تلويزيون بازگشتم .زندگی در کنار خانواده ای که بسيار زياد دوستشان داشتم و شغلی که با اشتياق و علاقه دنبال می کردم به بهترين نحو می گذشت .تا اينکه در پائيز سال 1381 اتفاق عجيبی افتاد . بستن يک قرار داد جديد و بازی در سريال طنز هر شبی به اسم "پاورچين" و آشنا شدن با .....از قبل می شناختمش, دو سه سالی بود . اولين آشنائيمان در يک برنامه ترکيبی بود به اسم گلخونه برای شبکه جام جم . سه سال قبل از پاورچين و بعد از آن چند کار نصفه و نيمه که هيچکدام به مرحله توليد و پخش نرسيد .اما اين بار فرق می کرد .مهراب قاسم خانی . همکار خوب و خوش اخلاق و صميمی من . ديگر فقط يک همکار نبود . خيلی عجيب بود يه حس عجيب ... يه حسی مثل تفاهم و همفکری و اشتراک .الان هم که چند ماه از زندگی مشترک من با آن همکار خوب و خوش اخلاق و صميمی می گذرد . بار ها شده که خاطراتمان را با هم مرور کرديم و هر دوی ما حداقل از طرف خودم می گويم . خدا را شکر می کنم که همه خوشبختيهای دنيا را يک جا به من هديه کرده است

Niki Karimi