دوتا پسر و دختر دانشجو (فروزنده و محسن) از دهاتى به «نام چشمه سر» براى تحصيل به تهران مى آيند. بعد از نهضت هاى دانشجويى و شكست هاى پى در پى اى كه صورت مى گيرد پسر جذب قدرت مى شود و دختر به شهرستان خودشان برمى گردد و در آنجا در شركت يك مهندس بساز و بفروش منشى مى شود و بعد ارتباطى بين آنها شكل مى گيرد. از طرف ديگر پسرى به نام سهند عاشق دخترى به نام دريا بوده كه خانواده دختر با ازدواج آنها مخالفت مى كنند و دختر را به پاريس مى فرستند، اما دختر طاقت نمى آورد و به تهران برمى گردد و با سهند به شمال كشور مى روند كه با مرگ مشكوك دختر تمام روياى سهند به هم مى ريزد. سهند در همان شهر مى ماند و با آشنايى با مهندس بساز و بفروش در شركت او مشغول به كار مى شود. اين مهندس با بهره گيرى از پريشانى اين چند جوان و گرفتن شناسنامه و مداركى از آنها براى بيزينس اش سعى در سوءاستفاده از آنها دارد. تا اين كه يك شب آنها تصميم مى گيرند با كمك محسن شبانه به خانه مهندس بروند و مداركشان را از گاوصندوق او پس بگيرند. فيلم از اينجا شروع مى شود كه بعد از خارج شدن از خانه مهندس، فروزنده به محسن مى گويد تو براى كمك به ما نيامدى بلكه هدف ديگرى داشتى و محسن هم مى گويد تو هم قرار نبود به مهندس شليك كنى در اصل محسن به دليل تباهى خودش و رابطه سياه اش با آن گنگ مافيايى قصد دارد يك رابطه درست با فروزنده برقرار كند ولى امكان پذير نيست، چون دختر هم خيلى چيزها را از دست داده، به طورى كه خيلى راحت اسلحه به دست مى گيرد.
No comments:
Post a Comment