Saturday, December 31, 2005

مصاحبه روزنامه شرق با نویسندگان "شبهای برره"


شروع كردن اين ميزگرد كمى سخت است. نمى دانم از كدامتان بايد شروع كنم ولى به نظر پيمان بايد بحث را شروع كند. اينكه چطور اين همه استعداد را دور خودش جمع كرد و از برره بگوييد.پيمان قاسم خانى: شروع اين طرح از روزى بود كه مهران مديرى مى خواست يك كار نوددقيقه اى بسازد. به من گفت و من و سروش و محراب دور هم نشستيم تا يك طرحى را آماده كنيم. بعد من به بچه ها گفتم مى رويم، فلان روز با طرح برمى گرديم. بعد فلان روز آمديم و هيچ كداممان هم طرح نداشتيم (يكى از تخصص هاى فيلمنامه نويسى هم اين است كه از همان جلسه اى كه برگزار مى شود، حرف در مى آوريم و مى گوييم) ما هم همان كار را كرديم. البته محراب يك مقدار كار كرده بود و شروع كرد به صحبت كردن و از طرحش گفت. سروش هم داشت مثل من فكر مى كرد. همينطور كه داشتم به روزنامه اى كه روى ميز بود نگاه مى كردم ديدم كه درباره ساخت سرى دوم «جنگ ستارگان» نوشته كه قراره زمان گذشته كاراكترها را نشان بدهد. بعد يك دفعه درآمدم و گفتم: «اتفاقاً من هم داشتم فكر مى كردم كه خوبه ما به گذشته برگرديم. من خيلى به اين طرح فكر كردم. مهران هم اين طرح را روى هوا گرفت و... بعدش هم خيلى پشيمان شدم چون قضيه دكور و نوشتن براى آن زمان كار سختى بود. خلاصه تصميم از همانجا گرفته شد و من هرچقدر به بچه ها گفتم كه خواهش مى كنم بى خيالش بشويم، مهران كوتاه نيامد. چگينى هم از طرح خوشش آمده بود و شبكه هم راضى بود. بعد هم يكى يكى سراغ بچه هاى نويسنده رفتم و ابتدا عليرضا را صدا كرديم كه از پاورچين با ما بود، خشايار هم كه در كمربندها را ببنديد كشف اش كردم. البته خودش هم خودش را كشف كرد. چون تا قبل از آن اصلاً كمدى كار نمى كرد. ژوله هم كه در كمربندها آمده بود. و خلاصه اين تيم شد كه الان مى بينيد و فكر مى كنم آرزوى هر سرپرستى باشد كه اين تيم را در اختيار داشته باشد.•پس ايستگاه جابرآباد چه بود؟محراب قاسم خانى: آن ايده براى اوايل كار بود كه همان اول هم رد شد و به اين نتيجه رسيديم كه خوب نبود. «ايستگاه جابرآباد» به نقطه چين مربوط مى شد. البته به نظرم اگر نقطه چين را از پاورچين و شب هاى برره جدا كنيم بهتر است.•اولش هم يادم است كه كمى مى ترسيديد كار را ادامه بدهيد. يادم هست پيمان مى گفت اگر كار نگرفت و مردم راضى نبودند، برره ۵۰ سال آينده را نشان بدهيم.پيمان قاسم خانى: البته يك مقدار نگران بوديم. اوايل يكى از گرفتارى هايى كه داشتيم اين بود كه مى گفتند مردم با اين لهجه ارتباط برقرار نمى كنند. كم كم داشتيم خودمان هم شك مى كرديم ولى يك مقدار پافشارى كرديم و اين شد كه الان هست.•وقتى در مجموعه پاورچين، ما با يك قوم و قبيله جديد آشنا مى شويم، آدم هايى كه از يك جاى نامعلوم با پيشينه اى نامعلوم، يعنى اهالى «برره» خيلى ها شيفته ماجرا شدند. حالا هم با آدم هايى روبه رو شديم كه كارهاى غريب و گاه عقب مانده مى كردند و بعضى از آداب و سنت هاى پذيرفته شده، اما تغيير ماهيت داده اين سرزمين را دست مى انداختند. و اتفاقاً در همين بين، ايده لهجه كه به نظرم يكى از بهترين خلاقيت هاى اين گروه به حساب مى آيد مطرح شد.پيمان قاسم خانى: آره، اين ايده برره وقتى در پاورچين آمد، يكسرى فرهنگ و سنن و لهجه را هم با خودش آورد ولى اينكه برايش تعريف كرده باشيم نه، اينطور نبود. اينكه مثلاً بگوييم از ابتدا «ويگولنزج» داشته باشيم در كار نبود. بچه ها شروع كردن به حرف زدن، يك سرى چيزهاى عجيب و غريب هم خودشان گفتند و كم كم درست شد.•يعنى همين جورى دور هم نشستيد و گفتيد و هر كس هم لهجه اى اختراع كرد؟پيمان قاسم خانى: نه، يك چيزهايى از اول نوشته بوديم. مهران و سحر ولدبيگى هم خيلى خوب كار مى كردند. يعنى كلمه هاى عجيب و غريب زياد مى گفتند. جواد رضويان هم كه آمد، يكسرى كلمات را هم با خودش آورد. مثلاً «فرق مكوله» مال رضويان بود. به همين ترتيب اين حركات در كار شكل گرفت و به كمك هم كم كم يك گرامرى براى زبان برره درست كرديم.•البته ايده وجود يك شهر به اسم برره كه فوق العاده بود و براى شما كه نويسنده هستيد هم آزادى هاى زيادى داشت ولى با كلمه محدوديت، چگونه برخورد مى كرديد. از همان ابتدا مى گويم، يعنى از پاورچين؟خشايار الوند: ببين مجيدجان، يك دوستى كه سرش به بدنش مى ارزيد، گفته كه محدوديت هميشه خلاقيت مى آورد.نمى دانم اين حرف چقدر درسته ولى ما هر وقت كه خواستيم يك سوژه معاصر را به برره اى ترجمه كنيم، خيلى كار سختى بوده و اصولاً در نمى آمد. مثلاً من يك قسمتى درباره فوتبال نوشتم به اسم «داربيد» كه بچه ها خوششان نيامد و گفتند خيلى موضوع «رويى» بوده و خيلى از اصطلاحات براى الان بوده و ربطى هم به برره نداشته. ولى اگر اين اتفاق بيفتد كه ما بتوانيم سوژه ها و مشكلات روز را در آن زمان پياده كنيم خيلى خوب مى شود و اين محدوديتى كه شما گفتيد به نفع ما مى شود.

(در همين لحظه سروش صحت، و «اميرمهدى ژوله، هم از راه مى رسند. مثل اينكه سروش از دفتر صداگذارى فيلم تقاطع آمده و ژوله هم از پاى قرارداد يك خانه.) به نظر من شخصيت اصلى سريال «برره» است. ما رل اول سريال مان كل «برره» است. يكسرى فرهنگ است، يكسرى آدم در برره زندگى مى كنند، يكسرى معمارى وجود دارد و يكسرى آداب و رسوم عجيب و غريب كه همه اينها، مجموعه اش شده «برره» و به عقيده من ابعاد كارهاى نودتايى در «برره» خيلى گسترش پيدا كرده. احساس من اين است كه برره يك خودكشى براى برنامه هاى ۹۰ شبى است. يعنى شما هيچ تهيه كننده و كارگردانى را پيدا نمى كنيد كه قبول كند برنامه هر شب را با اين ابعاد درست كند. سياهى لشگر، لباس قديمى، دكور عظيم، گويش متفاوت و... صحنه هاى خارجى، ترس از نگرفتن. ولى يك نكته درباره شب هاى برره مثل ديگر مجموعه ها وجود داشت و آن هم اين بود كه ۲۰ قسمت طول كشيد تا ارتباط برقرار شود ولى مردم از شب اول از ما توقع يك برنامه در حد «پاورچين» را داشتند. و خدا را شكر در ده، پانزده قسمت اول اين ارتباط پيدا شد. ما خودمان هم در ابتدا نمى دانستيم چه مى شود.• اما با توجه به اين حرف ها، يك تعبير در محافل عمومى از برره مى شود و آن هم اين است كه مى گويند برره، به نوعى كشور ايران است و ما در اصل در اين مجموعه كارهاى روزمره خودمان را نقد مى كنيم.پيمان قاسم خانى: جدى مى گويى؟ مى گويند برره ايرانه؟!!ژوله: براى من برره هميشه برره بوده و هست. برره يك جايى است كه آدم هاى متنوعى دارد با اخلاقيات زشت و ناپسند كه دور هم جمع شدند در شهرى به نام «برره». ما يك فيلترى داريم به اسم «برره» كه همه سوژه ها وقتى از اين فيلتر عبور كنند، يك چيز ديگرى مى شوند. ما يك ديوانه خانه و ناكجاآباد و... داريم به اسم برره.صحت: من بگويم برره كجاست؟ برره قبل شرره است. (خنده جمع)خشايار الوند: پس اگر ما توانسته باشيم اخلاق ها، فرهنگ ها و خصوصيات بد خودمان را نقد كنيم كه موفق بوده ايم. پيمان قاسم خانى: آره بابا، برره ايران است ديگه. ولى جاهاى بد ايران. يكسرى ايرانى هاى بد هستند. محراب قاسم خانى: اما نشان دادن اخلاق هاى خوب هم اصلاً چيز خنده دارى نيست. سروش صحت: چرا عزيزم. آن هم خنده داره. ژوله: شما واقعاً اينجا را ايران مى دانيد؟ من فكر مى كنم كه...پيمان قاسم خانى: پاشو برو بيرون... پس تا الان درباره چى داريم بحث مى كنيم. (صداى خنده جمع بلند مى شود و همه يك صدا مى گويند: «اين هيچى نوفهمه...»)ژوله: آخر من حرفم اين است كه وقتى توى برره قرار است يك نفر عاشق بشود، ما نمى گوييم كه توى ايران چه جورى عاشق مى شوند بايد ببينيم در ديوانه خانه اى مثل «برره» چطور عاشق مى شوند. محراب قاسم خانى: آره درسته. ولى اگر بخواهيم خصوصيات «برره» را به يك كشور نزديك كنيم، قطعاً به «ايران» نزديك تر است. ژوله: البته من فكر مى كنم، متاسفانه ايرانى ها خودشان را به برره نزديك كردند. پيمان قاسم خانى: اتفاقاً به نظرم اين حرف درست است كه ما هر چيز را كه مى بينيم به زبان برره اى ترجمه اش كنيم. يعنى «برره» جايى است كه قواعد پوچ خودش را دارد ولى يكسرى خصوصيات هم دارد كه به ايرانى ها نزديك تر است. مثلاً بخشدارى ما يك مدل از ايران است ولى غذاى «نچفسكو» قوانين خود «برره» است. البته نكته اى هم هست كه دوست دارم اينجا بگويم. اينكه سليقه همه فرق مى كند ولى خودم اين موضوع را خيلى دوست دارم. مى دانم محراب هم دوست دارد. اينكه خيلى ها مى گويند كمدى ارزشمند، مثل «چاپلين» است كه حرف هاى خيلى خوبى مى زند. و بعد انتقاد اجتماعى هم دارد، من شخصاً طرفدار «چاپلين» نيستم ولى «برادر ماركس» را خيلى دوست دارم. اون دنيا برايم لذت بخش تر است.همان فضاى عجيب و غريب را دوست دارم. به نظرم الگوى «برره» از آنجا است. ما خيلى از قسمت هاى انتقادى داريم كه همان ايرانى بازى ها را در آن مى گذاريم ولى قسمت هاى مورد علاقه من آنها نيستند. چيزى كه من دوست دارم اين آداب و رسوم عجيب و غريبش است. صحت: ولى خدائيش پيمان، سرپرست دموكراتى است. •مثلاً ايده «سربازى» براى ايران است ديگه؟ پيمان قاسم خانى: آره ولى آن تفنگ كه باز مى شود و بعد تبديل به سماور مى شود يك اتفاق برره اى است. ژوله: و اينكه يك كور را مى برند سربازى، اين اتفاق در برره رخ مى دهد. پيمان قاسم خانى: من از همين جا هم اين اعتراف را مى كنم كه فرق هجو و هزل و... را نمى دانم. حوصله ندارم كه بروم كتاب بخوانم، ببينم فرق اينها چيست. تازگى چون به اين كار مى گويند، هجو فهميدم هجو چيست. ولى مثلاً قضيه سماور را كه گفتم هيچ چيز انتقادى نيست و هيچى هم ندارد. ولى همين جورى باحاله. نمى دانم اسمش هم هجو است يا چيز ديگر. يا مثلاً آن قسمت كه آزمايش ادرار مى دهند و يكى كوزه دستش مى گيرد، در اون لحظه هيچ چيز را نقد نمى كنيم، ولى دوست دارم يك چيز خنده دار بگويم. خيلى ببخشيد اگر سطح پائين است. توى اين جمع من و محراب اين كارها را دوست داريم. عليرضا و خشايار موضوعات روز را خوب كار مى كنند. سروش هم يكسرى سوژه هايى را كار مى كند كه ما بيشترش را نمى توانيم بگوئيم. (خنده)ژوله هم مخلوط است.•اينها كه دقيقاً در كار مشخص است. يعنى اگر اسم نويسنده هم نوشته نشود، معلوم است كار نوشته چه كسى است. ولى اينكه سيستم ها متفاوت است يك مقدار به كار ضربه مى زند، اين طور نيست؟ پيمان قاسم خانى: نه، به نظرم ما براى سليقه هاى مختلف مى نويسيم. خشايار الوند: به نظر تو يكدست نمى شود؟ •چرا يكدست مى شود ولى مثلاً در قسمت سربازى مشخص است كه پيمان نوشته چون بار فانتزى كار بيشتر است. البته اين اتفاق خيلى خوبى است كه در بين مخاطبان تلويزيون افتاده. كه منتظر مى مانند، ببينند نويسنده چه كسى است بعد تماشا كنند. خشايار الوند: البته بعضى ها هم مى فهمند نويسنده چه كسى است، ديگر نمى بينند. (خنده جمع)پيمان قاسم خانى: بعضى ها هم مى بينند نويسنده چه كسى، نمى گذارند بچه ها شون سريال را ببينند. (خنده جمع)•ولى من هنوز جواب خودمو نگرفتم.خشايار الوند: ببين مجيد، شخصيت برره، اين قدر پررنگ و محكم است كه خودش كار را يكدست مى كند. يعنى هم قسمت هاى من برره اى مى شود و هم قسمت هاى پيمان، عليرضا و... به نظرم برره خودش را به قضيه تحميل مى كند و باعث مى شود كه كل نوشته ها يكدست شود. پيمان قاسم خانى: البته حرف مجيد را قبول دارم كه يكدست نيست. ولى به دليل وجود برره آزاردهنده هم نيست. خشايار الوند: آره. خيلى از خط بيرون نيست. من يك نكته اى درباره برنامه هاى نودتايى بگويم. اينكه به نظرم مديوم نودتايى مثل ساندويچ است ارزش غذايى آنچنانى ندارد ولى خوشمزه است. سريع ساخته مى شود، سريع هم مى توانى مصرف كنى و سريع هم هضم مى شود. خيلى ها هم دوست دارند. ولى اگر شما هر شب مجبور باشى، چيزبرگر بخورى، حالت بد مى شود. يك شب بايد چيزبرگر بخورى، يك شب هات داگ، يك شب مرغ سوخارى و... بايد تنوع وجود داشته باشد تا بتوانى هر شب ساندويچ بخورى. اينجا هم همين جورى است. اصلاً ممكن است شوخى اى كه ژوله مى نويسد، من دوست نداشته باشم. •اصلاً تا به حال اين اتفاق افتاده؟ ژوله: ما اكثراً قسمت هاى همديگر را دوست نداريم!!خشايار الوند: آره، پيش آمده. خيلى قسمت ها، يكسرى شوخى ها را گذاشتيم و ديديم كه بچه ها ادامه اش ندادند و اين يعنى خوششان نيامده. برعكس هم شده كه همه با آن شوخى حال كردند و ادامه اش دادند. خيلى وقت ها يك قصه به عنوان يك قصه فرعى در يك قسمت مطرح مى شود و اين قدر براى همه ما جذاب است كه در پنج قسمت بعد مى شود يك قسمت اصلى و جداگانه. البته بسترى كه پيمان با كمك بچه ها فراهم كرده بود اين فضا را به وجود آورد. سوژه هايى كه الان به صورت روتين درآمده مطمئن باشيد سوژه اى بوده كه همه دوستش داشتيم.•يعنى اصلاً از قبل هماهنگ نمى شود كه فلان تكه و يا فلان حرف را در متن مى گذاريد؟خشايار الوند: نه اصلاً موقع نوشتن اين اتفاق نمى افتد. چون نمى شود سر يك متن، ساعت دو نصف شب زنگ بزنم به پيمان كه من يك شوخى خوب دارم. بذارم يا نه؟ چون ما الان تقريباً ذائقه تماشاگر و بازيگرمان را مى دانيم. مثلاً بعضى از بازيگرها مى آيند و مى گويند كه اين ديالوگى كه نوشتى براى شخصيت من نيست. من بايد به او احترام بگذارم، چون او است كه متن من را بازى مى كند. رودربايستى هم با هم نداريم.و اتفاقاً يكى از دلايلى كه با هم خوب كار مى كنيم همين است. مثلاً پيمان متن را مى بيند و مى گويد كه من حال نمى كنم ولى باز اين اجازه را مى دهد كه متن كار شود.•خب اين شايد به خاطر كمبود زمان باشد كه پيمان چنين اجازه اى را مى دهد.خشايار الوند: نه، اين در مورد من صدق نمى كند چون من هميشه به موقع متن هايم را آماده مى كنم.پيمان قاسم خانى: آره، خشايار شاگرد اول است. راستى يك سرى از بهترين متن هايمان هم توسط عليرضا نوشته شده. عليرضا سابقه كار تئاتر دارد و فارغ التحصيل تئاتر هم هست. به واقع يك سرى ديالوگ هاى درخشان دارد كه من شخصاً حسوديم مى شود.محراب قاسم خانى: متن هاى عليرضا يك خصوصيت دارد. اول كه متن را مى نويسد همه كه مى خوانند هيچى نمى فهمند ولى وقتى ساخته مى شود عالى مى شود.ژوله: خدائيش ببينيد از عليرضا هم كه صحبت شد، خودش حرف نمى زند و باز ما درباره اش حرف مى زنيم. (خنده جمع) پيمان قاسم خانى: من اين مقدمه را گفتم كه خودش حرف بزند.عليرضا ناظرفصيحى: راستش سئوالات شما كلى بود و بايد پيمان جواب مى داد. احساس كردم توضيحات پيمان و خشايار و بچه ها كامل است.

No comments: